خطبه ی شماره ی 61
هنگامی که او را از کشته شدن غافلگیرانه/ترور/هشدار دادند ......خداوند سپری محکم برایم قرار داده است.پس آنگاه که روز مرگم فرا رسد..از من جدا می گردد و تسلیم کند.پس تنها در آن لحظه است که تیر به هدف می خورد و زخم التیام نمی پذیرد.
........................................
قسمتی از خطبه ی 174
ای مردم...بخدا قسم ..هرگز شما را به طاعتی بر نمی انگیزم..جز اینکه خودم پیش از شما به آن عمل می کنم.و شما را از عصیانی نهی نمی کنم مگر آنکه خودم قبل از شما از ارتکاب آن باز می ایستم.
................................................................
قسمتی از خطبه ی 127
دوگروه در رابطه ی با من به هلاکت خواهند افتاد..دوست افراطی..که افراط کاریش او را به باطل می برد و دشمنی که آگاهانه از حق من طفره می رود.و کینه جویی اش او را به سوی باطل می راند.بهترین مردم در رابطه ی با من..خط میانه اند.که به آن متعهدند.
.......................................................................
قسمتی از خطبه ی 96
امت ها و ملتهای دیگر شب را در شرایطی به صبح می رسانند که از ستم فرمانروایان خود ترس دارند. و من شب را در حالی به صبح می رسانم که از ستم رعیت خود و آنهایی که تحت فرمانم هستند ترس دارم.
شگفت انگیز تر از ماجرای عقیل..ماجرای آن شخصی است.که در دل شب به خانه ما آمد..آنهم با هدیه ای و ظرفی سربسته که در آن معجونی بود.چه غذایی که آنرا دشمن می داشتم.گویی که بالعاب دهان و استفراغ مار عجین شده بود.
در این لحظه از او پرسیدم که آیا این هدیه است؟!زکاه.. است؟!یا صدقه..؟!که همه ی اینها بر ما خاندان پیامبر حرام است.
پاسخ داد..نه این است و نه آن بلکه هدیه است.
گفتم ..مادرت به عزایت بنشیند..آیا از راه دین خدا وارد شده ای تا به این وسیله مرا بفریبی!!
عقلت کم شده!!جن زده شده ای!!یا دیوانه گشتی؟!!
بخدا قسم اگر همه ی جهان /هفت اقلیم/را با آنچه زیر آسمانهای آنست به من ببخشید تا شاید خدای را عصیان کرده و از دهان مورچه ای پوست جوی را بگیرم هرگز چنین نخواهم کرد..چرا که دنیای شما در نظر من ناچیز تر از برگ جویده شده در دهان ملخی است.
...................................................................